گویند کسان که گر بمیری امشب

از بهر خودت چه ها همی کرد

 

باشد به تفاوت اندر این ره

هم شیوه و مسلک و گذرگه

------------------------------------

یکی خواهد دهد بال و پرش را

همی دست و سر و انگشترش را

 

یکی دیگر حزین از بهر مادر

چنین دردی نباشد سهل آخر

 

همو باشد مشوش بهر یاران

که تا محمل نبندند وقت باران

 

به آخر صحبتش سأل وفا بود

همانند شهید و مصطفی بود

 

یکی در فکر جاه و مال و دنیاست

همو عاقل به هر خس جز به عقباست

 

یکی در فکر شادی اندر این شب

که غم خوردن نباشد اندر این تب

 

یکی گوید همی می خسبم امشب

که تا شاید شوم عاری از این تب

 

یکی میخواهد آرامش ز مهتاب

که تا غافل شود از این تب و تاب

 

یکی اندر حریم و بی بضاعت

که تا همراه خود آرد شفاعت

 

یکی دیگر به فکر توبه باشد

همو حرف نبی بشنیده باشد

 

یکی دیگر امید وصل دلدار

تمام روز و شب هست او بیدار

 

چو رند جمع را هست امید

چرا مُذنب ز لطف رب، نومّید

 

اگر خواهی بدانی صحبتم را

سوال و خواهش و حرف دلم را

 

همی می خواهم از رب الهی

همو هست از برایم یار و ساقی

 

به لطف و رحمت و جود مدامش

به بنده پروری، شُکر مقامش

 

همی خواهم سَبَغ در کُل نِعَم را

ز بعد آن همی دفع نِقَم را

 

 

دگر باشم جدا از هر چه غیر است

دهد یاران من آنچه که خیر است