۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

کمکم کن

 

ڪاش خدا،

مرا هم همچون خرمشہر

 

 آزاد میڪرد!

 

آزاد از نفسم...

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
جواد نوری

غرق شدم !

سلام عرض میکنم خدمت محدود خوانندگان وبلاگم

امروز من غرق شدم !

شاید پیش خودتون بگین نویسنده مشکل پیدا کرده، شاید ... اما امروز واسم اتفاق جالبی افتاد.

به اتفاق بابا و خواهر گرام و بقیه ی فامیل رفتیم دریـا و گفتیم از این قایق موتوری ها سوار شیم که با اصرار و انکار سوار شدیم و اوایلش همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه چند کیلومتری از ساحل دور شدیم و ناگهان قایق خاموش شد و تلو تلو خوردن شروع شد و تا مرز واژگونی پیش رفت!!

همه هنگ کرده بودیم و توی اون حین یه لحظه پیش خودم فک کردم خدایا چقدر زود دیر میشه ! مرگ خیــــلی نزدیکتر از اون چیزیه که بهش فکر میکنیم. هر چند بعدش به خیر گذشت و قایق به حالت قبل برگشت اما...

درس بزرگی بود

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جواد نوری

ن ی س ت

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست 

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست 

می نشینی رو به رویم، خستگی در می کنی 

چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست 

باز می خندی و می پرسی که: حالت بهتر است؟

باز می خندم که: خیلی، گرچه، می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست 

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی 

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ 

وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم: نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی، که نیست 

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود 

باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست 

رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است 

باور اینکه نباشی، کار آسانی که نیست

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
جواد نوری