۵۳ مطلب توسط «جواد نوری» ثبت شده است

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد...

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه میگیرد...

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه میگیرد

از این بی آبرویی نام ما آوازه میگیرد


من از خوش باوری در پیله خود فکر می کردم

خدا دارد فقط صبر مرااندازه میگیرد


به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق

عجب داروغه ای !باج سر دروازه میگیرد

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
جواد نوری

به کدامین گناه؟

شعر فوق العاده قشنگیه. فک کنم از شیخ بهایی باشه

روزی که شود " اِذَا السَّماء ُانْفَطَرَت "

وانگه که شود " اِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَت "


من دامن تو بگیرم اندر " سُئِلَتْ "

گویم صَنَما " بِاَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَت "


عشق تو مرا " اَلَسْتُ مِنْکُمْ بِبَعید "

هجر تو مرا " اِنَّ عَذٰابی لَشَدید "


بر کنج لبت نوشته " یُحیِی وَ یُمِیت "

مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشقِ فَقَد ماتَ شَهید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جواد نوری

خدایا شرمندتم

ایاک نعبد و ایاک نستعین؛

دروغ تکراری هر روز و شب.

بت پرستی هایم انگار پایان ندارد

 

 

پ.ن: الهی! از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن بیشتر. (الهی نامه علامه حسن زاده)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جواد نوری

An English Day

 

i didnt study at all today

im really embarrassed of telling that im preparing my self for Master of Science

I've just been speaking english with others whole day

it really bothers me, when something wonderful make me sad

i should change my behaviour

Maybe next Saturday

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جواد نوری

موسم سبز صبا

سلام

راه اندازی این وبلاگ بهونه ای شد شعرهای قدیمیم رو پیدا کنم smiley

 

  رَستم زخاک کوی دوست جانا پریشانم مکن

اندر هوای بوی خود از نا امیدانم مکن

 

آخر به آیین کجا خامی بود بی مایگی

گر تو قضا چون میکنی بی دین و ایمانم مکن

 

گشتم خموش, کردم صیام, از لیله القدر تا به شام

تا موسم سبز صبا, از روزه خوارانم مکن

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جواد نوری

یه خاطره ی لواشکی :)

 

این داستان برمیگرده به زمانی که ما تو دانشگاه حل تمرین داشتیم ... چقدر ایام خوشی بود. تعریف از خود نباشه کلاس هام همیشه پر بود. گوش تا گوش. شاید بهتر حرف یک هم سن و سال خودشون رو میفهمیدن. smiley

** این خاطره رو تو وبلاگ اون بچه ها پیدا کردم laugh واسم جالب و خنده دار بود. :)))

لازم به توضیحه بگم این بچه ها جونورهای خاصی بودن ... سرکلاس یکی میشنیدیم و دوتا باید تحویل میدادیم و گرنه تحمل و کنترل 60 تا دانشجو اصلا کار آسونی نبود :))))

اینم خاطره::

 

حوصلمون سر رفته بود سر کلاس، ک فخری لواشک از کیفش درآورد. حالا چ لواشکایی هم! از اینایی ک جونت بالا میاد تا پلاستیکش رو بکنی و آخرش هم مجبوری با پلاستیک بخوریش:-D
خلاصه شروع کردیم ب خوردن، نوری پشت ب ما بود، منم لواشک رو آوردم بالا ، نمدونم چی شد یهو نوری برگشت! اصن لواشک ب دهن موندم ی لحظه!
بنده خدا این نوری ک ب رو خودش نیاورد، ولی امان از دست این مریم، کنار دست من نشسته هی میخندید، بعدش ی چیزی گفت ک دیگه منم بهش ملحق شدم. حالا هی من بخند ،هی مریم بخند.
خیلی افتضاح بود، اصن نمتونستم جلو خندم رو بگیرم، نگه داشتن خنده خیلی سختر از نخندیدنه!
منم ک خندم بگیره گرفته دیگه...
کسی جلودارش نیست!

***

یه همچین جو شادی داشتیم سر کلاس

wink

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جواد نوری

آمده‌ام که سر نهم

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم          ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان         تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده‌ام که رهزنم بر سر گنج شه زنم                 آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن             گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم          اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند                  پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود                      تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد                 و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام                وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من          گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
جواد نوری

پیل ترسناک

پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد ، خود را در آب می دید و می رمید ، او می پنداشت که از دیگری می رمد ، نمی دانست که از خود می رمد.
همه اخلاق بد_ از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر _ چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی؟
_______________
فیه ما فیه - جلال الدین محمد بلخی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جواد نوری

ایام پسا خدمت

بسم الله

ایام پس از خدمت سربازی ایام جالبیه

ایامی که اگر واسه خودت و آیندت برنامه داشته باشی میتونه ایام خیلی خوبی باشه و میتونی با اهدافت ترسیم یه مسیر خوبو داشته باشی

از اونطرف اگه درگیر روزمگی بشی واویلا .... خیلی کسل کننده و زجر آور میشه

خدا رو شکر اگر از مدل اول بطور کامل نیستیم از دومیش هم نیستیم

خدا رو شکر خدمت ما به خوبی و خوشی تموم شد

روزای آخر خیلی سخت بود آره بود و سخت باقی نموند

واسم حرفای بعضی از کادری های ارتش غرور آور بود, بهم میگن ای کاش میتونستیم یه ۷ ۸ ماهی اضافه خدمتت بزنیم تا بیشتر پیشمون بمونی :))) خدای من چقدر لطف , من که شایستش نیستم.

خدا رو شکر رابطمون با همه خوب و عالی بود از اون پایین ترین گروهبانش تا ..... اون بالا بالا ها  ;)

خب تا غرق خاطرات خدمت نشدم برگردیم به موضوع خودمون

ایام پسا خدمت ... بخشی از زندگی آیندم رو روشن و گاهی هم یاس میخواد کم رنگ کنه و  بیاد سراغم که جلوش وای می ایستم.... نسبت به قبل خیلی تغییر کردم ...  در برابر سختی ها و مشکلات منی که به عنوان یه آدم سخت کوش مشهور  بودم, حالا آدم ضعیفی در گذشته می بینم , اما حالا  خیلی قویتر از قبل شدم

برای رسیدن به اهداف کوچیک و بزرگم تسلیم نمیشم و "من تا آخر ایستاده ام" رو شعارم قرار دادم  و می ایستم تا به هدفم برسم. و چون تا به حال هروقت رسیدن به هدفی رو مطرح کردم  یا بهش نرسیدم یا با دردسر رسیدم از گفتنش امتناع می کنم.

اما میگم میشه چون میخوام.......

 

قربونت برم خدا جون ... اتفاقات زندگی آدما چقد سبب پختگیشون میشه ... چقد جالبن این سربالایی و سرپایینی ها ... من که تا سه چهار سال قبل تقریبا همه چی زندگیم بر وفق مراد بود تو این مدت اتفاقتی افتاد که یادگرفتم چطور میشه با ناملایمات زندگی رو در رو بشم و فیتیله پیچش کنم.

 

خدای من شکرت..... به عددی که تو شایسته ی اونی و نه به اندازه ای که در مخیله ی من میگنجه .... من روی اون عهد و پیمون یک نوجوون ۱۳ ساله هنوز پایبندم....

کن لی اکن لک .... خدای من,  من خودم رو وقف تو کردم پس خودت یاور و همراه من باش! آمین

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جواد نوری

حال شبانه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جواد نوری